باز هم مسافر رؤیای زندگی ولی از رؤیایی دیگر.
که این رؤیا به انتخاب است نه به انتصاب و انتخاب آن است که عرش و ملکوت را نیز در خود می گنجاند . رؤیا بسیار بالاتر از بسیاری از بلندی هاست و این بلندی مرتفع است به هر چه ارتفاع است. که بلند ترین نقطه ی زمین اورست است و آنچه از ارتفاع بیشتر با همراهیِ مسافران معنا کند هواپیماست و پس از آن فضا پیماست و بلند ترین نقطه به قدم مسافران ماه است و بلند تر از آن به چشم است از طریق هابل و بالاتر از همه معراج و چه ندیده ها. بالاترین عرش کبریاست و بالاتر از بالاترین بالاتر نیز هست و در نوک قله رؤیاست که قله فقط یک تشبیه برای درک است.
و در کل همه اینها نه که ارتفاع است که ارتفاع زاییده ی فاصله است، بلکه اینها همه ساخته ی ذهن است و ذهن در مغز مسافر خارج از بدن است و اینجا روح تکیه بر فاعل است و روح جدای از جسم است اما در کالبد است و این نه اینکه روح اسیر جسم است بلکه روح ذهن است و روح خالق رؤیاست و اسیری روح در جسم، ذهن است و این خود یک رؤیاست و اسیری را به اثیری در این دنیاست.
باید به رؤیا تجربه کرد که کلمات قاصرند از بیان و بیان رؤیا را با رؤیا باید شنید تا فهمید و بلعید. مسافر زندگی را این رؤیا تفسیر است که زندگی یک بردار است، خدا در رأس بردار 90 درجه ی مطلق و انسان 180 درجه به معکوس مطلق. و اصل زندگی چرخش است و چرخش زاده ی حرکت است و از این چرخش بر این بردار دایره ای حاصل آید که دایره را 4 قسمت می توان کرد. در جهت عقربه های ساعت هر تقسیم را دهی فرض کن. جمع چهار ربع چهل است و از چهل بینهایت حاصل است و این چهل برای مسافر رمز است و اگر مثبت و منفی بر چهار ربع فرض گیریم جمع کل صفر است. پس از صفر تا بینهایت. رؤیای من 0 تا 40 است، یعنی از هیچ تا بینهایت. که نهایت را سپید و سیاه ارسطویی ما از صفر به هزار و میلیون و میلیارد و بی نهایت منتهی است. پس بینهایت مسافر رؤیای زندگی نه که خوابیده ی هشت فرنگی باشد. بلکه این چهل مقدس است که چهل رمز دارد و این چهل همان بینهایت من است.
دایره و بردار خلاف هم در چرخشند و این رؤیا در درون آن در گردش است و حاصل خلق است از خلاف حرکت. از روبرو خلاف است و از جانب به موازات هم. و این نه اینکه حرکت را فرق است بلکه جهت را اصل است.
پس هر دهی خود یک مثلث است و جمع چهار مثلث یک مربع است و چرخش مربع نشان دایره است و از این سه حرکت است که بین اشکال اسامیِ متفاوت گزیدن است.
تقسیم هر ده بدین منظور است که هر قسمت را اگر تا ده تفاوت ایجاد کنی و مبنا را خلاف سکون، حرکت بگیری و چرخش را در هر جهت، بینهایت می توانی رؤیا بسازی. و ده از صفر و یک است و اگر هر صفر و یک را در هر جهت چرخش باشد باز دهی حاصل است. و صفر و یک شاید که اساس مذکر و مؤنث است که زوجیتشان را ده حاصل می شود. و اصل بقا از جفت است و چه جالب که جمع مؤنث و مذکر را مثلا دو عدد شش و چهار نمی باشد که جمعشان ده شود بلکه یک به علاوه ی صفر است که مساوی 10 می شود.
و زمین را بنگر که پر از چرخش و حرکت است و خود حرکت سکون است، چون مشرق و مغرب ساکن است و اگر ساکنی نمی بود چرخشی هم نمی بود.
و رؤیا نیز ساکن است اما پر از چرخش و حرکت و عامل آن مفناطیس است که مغناطیس اش فطرت است و فطرت از جانب خدا بزرگ برکت است و از این رهگذر تفاوتها در رؤیاها نعمت است چون تفاوت حرکت ها و چرخش هاست که یک هدف را باید است.
و باز هم به چرخش زمین بنگر. مسافر رؤیاهای زندگی بودن چرخش زمین را دیدن بدون دیدن است و دیدن و ندیدن را فرق نیست و این فرق است که فرق را خالق است و این یعنی هرچه هست از هر چیز، همه درون همان است.
پس چرخش زمین نه که چرخیدن را دیدن است بلکه درون را کاویدن است. به دور خود چرخیدن حاصلش سرگیجه است ولی رؤیاها را چر خاندن ساختن بینهایت اندیشه است.
پس در چرخش زمین اندیشه کن.
مسافر
پی نوشت: خب اینم شد 5 تا قسمت از حکایت فقط یه جمله بنام مسافر رؤیای زندگی. قسمتی از حرفای خودم با خودم. البته بیشتر می خواستم بنویسم که دیگه فرصت نمی شه فعلا تو همون ذهنه بمونه. شماها هم یه سری به اسم وبلاگتون بزنید و ببینید چقدر می تونید با خودتون حرف بزنید و چه چیزایی رو داخلش می بینید البته امیدوارم سردرد نگیرید چون وقتی اینا رو نوشتم از بس قاطیشون شدم و خواستم تجسم کنم 2 روز سر درد داشتم. البته حالا فکر نکنید ما 24 ساعته داریم درون کاوی می کنیم و همه چی روبراهه، نه. از هر چی روزمرگیِ و شرایط حاکمی که هست خسته شدم و هنوزم نمی دونم قرارِ تو این دنیا چی کار کنم. ولی بالاخره راهش رو پیدا می کنم. هر چی فکر می کنم می بینم این رادیو، تلوزیون، رسانه ها، مدارس و هزار تا چیز دیگه بیشتر از اینکه مفید بوده باشن کلی باور غلط رو به ما تزریق کردن و خلاصه پسر ما هم شرطیِ شرطی شدیم رفته. نه اینکه من کارم خیلی درست باشه ولی به این فکر می کنم فردا من قرارِ به نسل بعد چی تزریق کنم؟... خلاصش از اینکه یه جوون آزمایشگاهی باشم و مثه خیلی های دیگه که باید تقاصِ آزمایش و خطا رو پس بدن، خسته شدم ولی درمانده نشدم. باید پرواز کرد ولی نه به هر قیمتی و با هر کسی چون اینطوری آدم قبل از پرواز درمانده می شه.