سوپر استار سینماها رو دیدی. هدیه خانم، آقا بهرام، مستر پرویز همه فن حریف، پدر برزگ جمشید با رفیقش عزت الله، کتایون نازه، سید شهاب، ممدی گلزار، رامبد شنگوله و... دیدی هر کدوم تو نقشاشون چه کارا میکنن. هر دفعه قهرمان یه داستانین.یه روز بدن یه روز خوب. یه روز می خندونن یه روز گریت میندازن. خب حالا بگذریم. مگه من چی چیم از اونا کمتره؟. قیافه قشنگی ندارم؟ که راسیتش موجود نمی باشد ولی اونم یه خورده زلفام بلند بشه و یه ریش پرفسوری توپ بذارم حله. هیکل توپی ندارم؟ که اونم شرمنده خب چی بگم همه که آرنولد نمی شن. صدام عالی نیست؟ خب آنفولانزا مرغی الان همه جا شایست که. کشته مرده ندارم؟ که دارم ولی بنده خداها همشون تو قبرستونن. اعتماد به نفس ندارم؟ که اونم وارد بحثش نمی شم. مردم شناس نیستم؟ که چرا هستم منتهی هنوز تو خودم گیرم بقیش پیش کش. ضریب هوشیم بالا نیست؟ که اینو باید مسئولین تیمارستان اثبات و تائیدش کنن. چشام رنگی نیست؟ که هست، ببینم مگه قهوه ای تیره رنگی حساب نمی شه. ساز بلد نیستم بزنم؟ که بلدم اونم ساز مخالف. دیالوگ بلد نیستم حفظ کنم؟ که بلدم، ببین آن مرد با اسب آمد.
آخه خداییش مگه من چی چیم کمه که نتونم سوپر استار بشم. تو ذهنت تجسم کن، مسافر در نقش مسافر رؤیای زندگی. این فیلمه مزیتش اینه که همه کارش خودتی. زندگی میشه صحنه ی بازیت و تو بازیگر. دیگه واسه بازی تو این نقشه فرقی نمی کنه قیافه و هیکلت چه جوری باشه. فقط باید واسه زندگیت یه فیلمنامه مناسب خودت بنویسی و فیلمت رو تو این دنیا کلید بزنی و نقشتو بازی کنی. تهیه کننده هم که اون بالا حی و حاضر نشسته و هر چی که لازمته واست تهیه می کنه. فقط باید ازش بخوای. تازه اون بالایی خودش آخر کارگرداناست. هر جا که گیر می کنی انقده مروت داره که می گه بذار من دستیارت بشم، با اینکه اصل خودشه. تا حالا خدا می دونه چند تا فیلمنامه غلط واسه زندگیم نوشتم و تو چه قسمتایی از اون اشتباه کارگردانی کردم، ولی تا اینجاش هر چی افسوس و غصه اضافی خوردم که برام سودی نداشته. سوپر استار رؤیای زندگی بودن سخته ولی شاید نمکش به این سختیاست. کاش قدرت این رو داشتم که سختیا رو هم جزء دلخوشیام می ذاشتم و بهشون خو می گرفتم. هیچ دوست ندارم بعد از عمری بازی کردن، فیلمم جوری از آب در بیاد که خودم اولین مخاطب دل زدش باشم و به جایی برسم که آره این نقش مال من نبوده. خیلی وقته که تو پیدا کردن نقش خودم گیرم. شاید نباید زیاد سخت بگیرم، آخه هر چی سخت تر بگیرم گیج تر می شم. بعضی وقتا یادم میره مسافرم، انقده به این زمین زیر پام عادت کردم که گاهی به اشتباه حس می کنم تا ابد اینجا هستم.خیلی بخوام بهت ارفاق کنم مگه تا 70 سالگی با یکمی بالا و پایین بیشتر مهمونی. بابا 120 تعارفه، تازه اونم یه روز تموم می شه. پس بهتره ساکمو بذارم رو کولم و تو این مسافرت مثه یه مسافر خوش ذوق لذت بردن از این زندگی رو تجربه کنم. لذت خوشی، لذت سختی، لذت گرفتاری و مصیبت، و لذت این دو روز مسافرت تو این دنیا رو. اصل جای دیگست کاش همیشه این یادم بمونه.
از خیر سوپر استار شدنم گذشتیم. می خوام یه مسافر نمونه واسه خودم باشم.
مثلا تو محیط زیست زباله نریزم خوبه؟
مسافر
پی سفر: پوپک گلدره اون دختر ساده و مهربون و دوست داشتنی از رؤیای واقعی زندگی به حقیقت ابدی پیوست و سفرش رو خاتمه داد. (( دنیای شیرین دریا)) قسمتی از خاطره کودکی من و خیلی های دیگست. نقش یه دختر شمالیه بی ریا که به دل می نشست و با قسمتی از کودکیمون پیوند خورد. روحش شاد و یادش گرامی.