و نه هیچ کس مثل و همتای اوست.
و باز هم این رؤیایی حقیقی است که خدا هیچ مثل و همتایی ندارد و ذره ای فکر کن که هر مسافر نیز مثل و همتایی ندارد و این مقایسه نه که قیاس است بلکه تایید این ادعاست که او مثل و همتایی ندارد، چون هر که را نیز بی مثل و همتا آفرید.
و هر که را به نوعی مسافر رؤیای زندگی قرار داد. یکی مسافر رؤیای زندگی، دیگری مسافر رؤیای زندگی و هر که را مسافر رؤیای زندگی و در جمله همه شبیه اند ولی در معنای رؤیاها همه دنیایی تفاوت دارند. به چشم و گوش مسافرانی شبیه اند ولی در تفکر رؤیاهایشان زمین تا آسمان فرق دارند. در زندگی شریکند ولی در سازه های فکریشان عالمی متفاوت دارند.
یکی عقل می خواند، یکی لاف می بافد و هر که را طریقی می باید و این طریق نه آن است که از زایشگاه با صدای گریه ای با بدنی برهنه و با چیدن نافی شروع شود و باز هم با گریه به قبری و مزاری منتهی شود. مسیر را دریاب که پر است از رؤیاها، و باز هم رؤیا را نه که خیال بدان و خیال را نه که بی عقلی بخوان و بی عقلی را نه که از عالم هپروت بدان، که خیال خود مواد خام ذهن است و تا رؤیایی نباشد هدفی را در مسیر زندگی ساخته ای نباشد.
هر که را از آمدن جنسیتی است. دختر یا پسر، مذکر یا مؤنث و در رؤیاهای مسافر هر کدام را تفسیری است. مذکر و مؤنث، مرد و زن، نر و ماده هر کدام در منطق خود جایی دارند ولی در رؤیاها می توان دام و دد را نیز آقا و خانم خطاب فرمود و همین طور انسان را نیز نرگی و مادگی پنداشت و این مسئله نه اینکه منطق را خنثی کند بلکه قدرت رؤیا را بیان می دارد که انعطاف و غیر خشکی را ثبوت می کند. رؤیا بر منطق اصل تر است که اگر بر خود نر و مادگی بنهی منطق درک از خودت نیز از حیوان تبعیت می کند و این زمانی است که پست خواه زیستن باشی و اگر زن و مردِ جنسیِ انسانی بر خود بنهی منطق را برای زندگی انسانی به کار می گیری.
حال به من بگو مسافر تو کیستی؟
آیا تو ترتیب جنسیت از آغاز تا تکمیل رشد جنسی به مرد و زنی؟ یا بی نهایت طبقات و تبعات را می توانی از دل این تفاسیر بیابی.
مرد و زن بودن نه این است که به تقسیم اعضاء بنا به اختلاف اعضای تناسلی و حجم پستانهای طرفین قیاس شود. باید رؤیاها را دید تا تفاوتها را دید و این دیدن نه که با دیدگانِ جفت چشم حاصل شود که جفت چشم نیز خود گیرنده است. جنسیت تصدیق انسانیت نیست که مؤنث یا مذکر را بر دیگری ترجیح دهند.
باز هم به رؤیاها بنگر و در زندگی مسافر آن باش که اگر به زینت اعضاء بنگری و فقط حاصل دیدنت این باشد، چه می توانی از آن دریابی؟. نگاه همان خواهد شد که هر که را خایه ای بود مظهر قدرت و هر که فرج و مهبل پست خوانندش و انسانیتشان همان است که اختلاف ظاهری بدن نشان می دهد. و این چه بزرگ جهلی است که بخواهد، بودن را بر اساس این مفاد بی اساس و تفکیکهای عبث بر جماعتی، قانون شود و این قانون نه آن که در دفتری نویسند یا اساسنامه ای داشته باشد، بلکه قانونی است ذهنی که اجتماعی غافل از آن تبعیت می کنند بدون اینکه بدانند و بخواهند.
رؤیاهایشان کور است چون باورهایشان کور است و این باورها نه که از خودشان است، بلکه از اعتبار بی وجودانی است که بی وجود می سازند و القاء جماعتی است که خود، خودپرستند نه خدا پرست. و خاصیت مسافر رؤیا بودن اینجا بسیار با ارزش است. می توانی آنچه که باشی در رؤیا ببینی و بیابی و طریق کنی و تو را نیز توان پدید آوردن بسیار راههاست و رؤیا این را تصدیق می کند. در صورتی که منطق روشنگران بی فروغ اصل راه را شاه راه خود می دانند و این یعنی به اجبار، انتخابِ یک راه به مانند یک پل که نه گنجایش ازدحام دارد و نه توان تحمل وزنشان را و چه راحت به نام تعقل پلِ عقل را فرو می ریزند و بسیار جماعتی را با فکر خویش به قهقرا می برند.
و باز با دقت بخوان که راه بسیار است و این بسیار نه که بعد از کلمه ی راه است، بلکه دقت کنی راهها است. پس بسیار بخوان که از خواندنت در ذهن جا افتادنی باشد و دروازه ای را از هر راه در ذهن گشودنی و هر راه خود رشته ای است. که هر رشته اگر در مغز تفکری باشد زمانی را نشاید که در طول یک روز کامل بتوان آن را راهی پیدا کرد. در مغز هر دقیقه شصت هزار رشته ی افکار است که در بیست و چهار ساعت می شود بسیار که در زمان مسافران نگنجد و این خود یک رؤیای حقیقیِ دیگری است. بسیار بنگر که در این یک دقیقه از شصت هزار رشته ی فکری، هم می توانی زن باشی و هم مرد، بدون تقسیم جنسیتی.
حال بدون تقسیم زن بودن و مرد بودن بگو تو کیستی مسافر؟
مسافر