و دوباره مسافر رؤیای زندگی.
و این مسافر دوباره را بسیار تکرار کرده. به کرات، که این کرات از مکرر بودن اصوات می آید و این اصوات صوتی است هماهنگ و این صوت را نشانی از امواج است. و این امواج را طی میلیاردها سال که به عقل مسافران گنجد دوباره تکرار بوده و این دوباره، هر دفعه ای نکته ای را ذکری بوده و اذکار را نه اینکه حال پدید آمده باشد بلکه اینجا و این زمان مسافرانی شنیده اند. و قبل از آن حتی رؤیا هم نبوده. از صوت ارتعاش آمد و ارتعاش هم صوتی پدید آورد و صوتها را امواجی و امواج را هر کدام نتیجه ای حاصل آمد و نتیجه را هر که به گونه ای تفهیم شد یا که اصلا شنیدنی نشد. این امواج و اصوات را انرژی می باید و این انرژی را خالقی باید پدید آورد و در جهت هدفمند نمودن آن هوشیاری لازم است
.
ترکیب هوشیاری و انرژی خود یک رؤیاست. حال این رؤیا را چگونه تفسیر است؟... اگر بتوان گفت خدا، پس خدا ترکیبی است و ترکیب را فرضی است و این فرض شاهد بر مخلوق بودن است و خدا مبرا از مخلوق است. پس خدا فراتر از هوشیاری و انرژی است و این بس بزرگ رؤیائیست
.
به رؤیاها بنگر، به رؤیاهای خدا بنگر و مسافر این رؤیاها باش که این رؤیاها در زندگی مسافر و مسافران است و بنا به محدوده ی زندگی. مسافر رؤیای زندگی را گزیدن خود عبودیت است. عبودیت نه که تمام و کمال بندگی کردن مسافر است بلکه روح و جسم را در صدد تفاهم است و این تفاهم سبب زیستن در مکانی لغوی به نام زندگی در این عالم است و این زندگی هم جسم را شامل است و هم روح را و عالم نه فقط این کره است بلکه عوالم است و چه موذیانه و جالب که جمع را به مفرد منتهی کردن است، یعنی از عوالم عالم ساختن است. پس عالم یکی است و آن یکی جمع چند عالم است و اینجا فردیت را نه که نسبت به خداست بلکه رؤیت قدرتی بی انتهاست. و همه ی این در زندگی در جلو چشمان نموداری است پر نشو و نما و باید مسافر بود تا بدید و از رؤیاها آموخت تا فهمید و مسافر رؤیای زندگی بودن برازنده است به سبب به خدا رسیدن. و خدا نه که در کلمات است که بر لوح سفید با قلم حکش کنی، بلکه خود کلمات است. باز هم دقیق تر بخوان: مسافر رؤیای زندگی
.
پس مسافر هم، می تواند خدا باشد و این خدا نه که آن را الله اکبر خطاب قرار داده باشد بلکه این هم نوعی جمع است. پس مسافر را مفرد خطاب مکن که عوالم مفرد نیستند و ریز و مهم نکته این است که عوالم هم درون مسافر جمعند. و اینجا مسافر و جمع به علاوه ی جمع است و این جمع ارتباطی است بین حاصل مسئله و اصل مسئله مساوی خداست
.
و فقط خدا و خداست که می توان به الله اکبر خطابش نمود و رفتار او یک است و یک او تغییری نیست و تغییر را تغییری نبودن هنر است و هنر این است که باز عکس مسئله نیز صادق است و آن طرف معادله مساوی است با مسافر و این تغییر نه که حکمت است بلکه ساخت دست بشر است، چون که حکمت خود نیز نوعی تغییر است و خدا مبرا از تغییر است
.
پس مسافر هنرش این است که با تعبیر تغییر به بی تغییر بودن پی می برد و این نیز خاصیت رؤیاست، چون در ذهن تشبیهاتی باید نمود و یکی از این تشبیهات خود ذهن است. هر چه در ذهن تغییر حاصل کنی باز هم ذهن است. به بد فکر کنی یا خوب باز هم ذهن است و نتیجه را بر زندگی می تاباند. و خوب و بد زندگی تو را بر خدا تاثیری نیست چون او رؤیایی بی تغییر است و نام رؤیا به سبب آن است که تصورش هم در رؤیاهای مسافر نمی گنجد
.
پس خوب و بد حاصل تغییرند نه حاصل خدا و خدا را چون تغییری نیست خوبی و بدی را تفسیری نیست و او واحد است. و واحد بودنش چه بزرگ رؤیاست برای مسافر که بشر است و پر است از تغییر
.
باز هم بخوان: به نام خدا......... که هر بار دوباره خواندن نیز هنر است. دوباره بخوان.
مسافر