به نام صاحب مسافر که فقط نه صاحب مسافر بلکه صاحب است بر هر چه هست، چه هویدا و چه پنهان. و به نام مسافر، نه که به ادعا بلکه به تقدیر از صاحب که به شگفت آفرید مسافرانی چه در ظاهر و چه در باطن و به نام رؤیاها، نه به سبب خیال پردازی بلکه به سبب اصل بودن که هر چه اصل است در مخیله ی هر مسافری نگنجد و هر که را گنجایش نبود رؤیا را خیال پندارد که گاه رؤیا نه که لاف و خیال است بل اصل است که اصل را صاحب اصل مدعاست نه مسافر. به نام زندگی که زیستن است، نه که زیستن بر خاک و بر دایره ای پر مایه، و این زیستن تدبیر است نه که تدبیری که فقط درایت است بلکه اصل درایتی است که فقط رؤیاست و رؤیا باز نه اینکه آدمی را دو بالی و پرواز، بلکه ذهنی و دنیایی پر از آواز و این آواز نه که طرب است که نشیمنگاه بجنباند یا که گردن بچرخاند، بل همان آواز که سخن الهی را نهفته دارد
.
چه فرق است بین
مسافر رؤیای زندگی و رؤیاهای مسافر زندگی؟
رؤیاهای مسافر زندگی
تضادی است بین تلخ و شیرین و زمان را پدید آمدنی است و کثرت را بوجود آوردن و رؤیاهای مسافر خستگی و قوت را بایدی می باید و خدای و شیطان را هر دم راهی می آزماید و خطا و درست را هر لحظه تجربه ای باید و مکان برایش محدودیتی آفریند. رؤیاهای مسافر بسیار فرق است با مسافر رؤیاها بودن. در نگاه بین دو جمله شباهت بسیار است ولی رموز را از جابجاییِ کلمات تفاوت را بسیار بسیارتر است.
رؤیاهای مسافر،
زندگی را زیستن است از اینکه باید مسافر رؤیای زندگی بودن و این چه بی نظیر مترادفی است در حین بسیار تفاوت. رؤیا رسیدن به رؤیای زندگی است، که رؤیای زندگی همان خداست و خدا همان اصل است که اصالتش در ذهن کوچکی چون مسافران سخت درک است و درک امروز اغلب مسافران را حواس بیرونی فقط معناست و حواس بیرونی آنچه را که موجودیتی باشد چون وجود بر آنش مدعاست. و این ادعا نه آنکه مسافر هم خداست. چون درک خدا بودن رؤیا را هم طلب است و رؤیا بین بودن نه آن خیالباف بودن است.
به ذره و پشیز بنگر
!
هر ذره پشیزی نمی ارزد و هر پشیز ذره ای ارزش ندارد. حال چه تفاوت بین پشیز و ذره است؟... دانی که ذره عامیانه تر است و ذره کوچکتر از پشیز است، گرچه پشیز در معنای عوام پست تر از ذره است. پس ذره را بدون پشیز بین. از ذره چه ها حاصل شود؟... و همین کل است که مدیون ذره است. حال پشیز را به ذره بیفزای. کنون تمامیت ذره را با پشیز معنا کن و این آن است که کل پشیزی نمی ارزد و این ملاک درستی بر ارزش گذاری نبُود
.
پس
مسافر رؤیای زندگی بودن را ارزشی دیگر است که اگر رؤیاها را خیالی پنداری که فقط خیال است آنگاه باز پشیز را بر کوچکی و بی ارزشیِ آن ملاک نموده ای و این ملاک نه که صحت است بلکه فرق است بین تفکر من و تو. و این تفکر حاصل از باور من است و باور من فرق است با آنچه جماعتی بنا به القاء به اجبار برایم اندیشه ای را رقم زدند.
به درون گوش کن: صدا را عیان است، و این صدا نه آن است که با گوش توان شنیدنش، بلکه چون لغتی را برای ادایش در دستور زبان ملل نباشد به ناچار با نقص تعریفش کنند، که می توان به آهنگ و زمزمه نیز تشبیهش کرد
.
به بیرون نگاه کن به مثال گل. گل نه این است که به عادت گل است بلکه هزار نکته است و اگر با رؤیا به یک نکته بر آن واقف آیی گویی هزاران سال عبادت است و رؤیا بشاید که اینجا یک تفکر است
.
پس تا بدین جا رؤیا نه که رؤیاست بلکه فراتر از رؤیاست و فراتر نه که بالاتر بلکه والاتر است و والاتر نه که از ارزشمند تر بیاید بلکه حقیقتی را می تواند بنمایاند و این حقیقت نه که بی هیچ مقدمه ای به کل یا خدا رسد، بلکه از کوچکترین شروع و امتدادش به خدا رسد و این خطوط نه که جاده یا راه است چون جاده و راه را فاصله است و فاصله را در لفظ خدا نه به لفظ من است. نزدیک تر از رگ گردن همان زیبا و قابل فهم ترین اشاره است، و اصل این اشاره نه که طول و عرضی را بُوَد و کمترین پیمودنی به سبب نقطه ی من تا او. بلکه او منم و من او. و رساندن معنای
عدم وجود فاصله با کلمه ی فاصله چه معجزه ای است. دقیق تر بخوان من از رگ گردن به شما نزدیکترم.
مسافر