سلام.
می خوام مسافر رؤیای زندگی رو داخل چند پست متوالی ادامه بدم و یه قسمتِ کوچولو از فکرم رو با این وبلاگمون شریک کنم( چه حالی دارم به این فکرِ می دما ). قصد اثبات و انکار چیز و موضوع یا کسی رو ندارم فقط می خوام آزاد یه کوچولو از فکرم رو بنویسم. نمی دونم چند تا پست شه ولی احتمالا هر پستش طولانیه و هر چی برم بالاتر شاید از نوشته ها زیاد سر در نیارید و اعصابتون قاطی بشه ولی فکره دیگه، کاریش نمی شه کرد و واضح تر از اینم نمی شه نوشت، پس بیخیال بشید تا این چند تا هم تموم بشه. البته این قسمت اول همون مقدمه ی وبلاگمه که داخل آرشیو 12/84 هستش ولی قسمت اول رو باید از اینجا شروع کنم. حالا شیر یا خط؟
به نام خداوند بخشنده و مهربان
مسافر رؤیای زندگی
توی هیاهوی این شش میلیارد نفر، تو این شهر شلوغ، توی این دود و دم و ازدحام، توی این خیابونای پر از ماشین، توی این چهار دیواریای قوطی کبریتی، توی این همه جنگ و انسان کشی و توی این از خیلی چیزای دیگه که گرفتارشیم آسمون به اون بزرگی با اون همه رنگ و جلاش انگاری اصلا به چشم نمی یاد. می خوام واسه یه بارم که شده مسافر آسمون بشم.آخه از تو آسمون زمینو میشه یه جور دیگه دید. صداهارو میشه یه جور دیگه شنید. یه جور دیگه میشه زندگی کرد. می خوام وقتی هوا ابریه منم قاطی ابرا بشم. وقتی بارون و برف میباره منم همون بشم. موقعی که خورشید می تابه منم جزئی از نور بشم. می خوام ساکت اما پر از حرف بشم. می خوام سکوت و فریاد رو با هم یکی کنم و تضاد رو از بین ببرم. چه حالی می ده وقتی که بتونی با تمام هستی یکی بشی و سرود واحدی با مجموع باشی. چه حالی می ده به جای تجربه گر زندگی خود تجربه باشی. آره دوست دارم محدود به هستی باشم نه محدود به کالبد و زمان. اگه اینا تو زندگی یه رؤیاست دوست دارم مسافر این رؤیا باشم.
می خوام مسافر رؤیای زندگی باشم.
مسافر