جیوه هم حکایتها داره واسه خودش، نه؟
از یه شیشه ی معمولی یه دنیایی می سازه که جلوش ایستاده. هر چی رو بذاری جلوش همون رو نمایش میده. وقتی از سطح نگاهش می کنی به صورت یه ورق خیلی نازک روی شیشه چسبیده و از پشت فقط یه رنگی به شیشه داده. حالا یا سیاه یا قهوه ای یا هر رنگ دیگه. ولی اگه بچرخونیش می بینی که چقده هنر داره.
خیلی جالبه وقتی روبروش می ایستی می تونی پشت سرت رو هم ببینی، کاری که با دو تا چشم انجامش غیر ممکنه. با اینکه اصل یه آینه جیوه ست و تا به آینه نگاه می کنی اونه که تصویر رو برات معنی می کنه، ولی هیچ وقت دیده نمی شه، گر چه جلوی چشماته.
زندگی هم یه جورایی مثه جیوه ست با اینکه اصلش همیشه جلو چشمامونه و واضحِ واضح ولی هیچ وقت نمی بینیمش. دیدن زندگی هم شده واسه ما یه عادت. عادتی که خودمون به خودمون تحمیل کردیم. از زندگی اون جیوه ای رو تعریف می کنیم که سمی و کشنده ست و کمتر یادمون می مونه که پشت آینه هم جیوه ای هست که با هنرش می تونه ما رو به خودمون نشون بده.
جیوه چه اینطوری روی سطح یه شیشه آزاد باشه و چه جور دیگه ای داخل شیشه محبوس باشه، کارش اینه که به درد بخور باشه. اگه تب کنی با حبس کردن خودش داخل شیشه به عنوان دما سنج کمکت می کنه. و اما در مورد ما چی؟
دنیا رو حبس می کنیم واسه آزادی خودمون ولی مگه نه اینکه داریم تو همین دنیا زندگی می کنیم. روح رو حبس می کنیم واسه تنگ نظریامون ولی مگه نه اینکه ما روحیم و جسم فقط می تونه یه تجربه واسه روح باشه. تو رو حبس و حذف می کنیم واسه ترقی و پیشرفتمون ولی مگه نه اینکه تو و من، ما هستیم و ترقی و پیشرفت اصلش با هم بودنه. اون جیوه ای هم که تو دماسنجه به همه کمک می کنه، من و تو واسش فرقی نداره مگر اینکه اونم خود ما برا ی هم انحصاریش کنیم.
کاش آینه ی دلها طوری بود که هم بشه خودتو داخلش ببینی و هم انقده شفاف باشه که بشه اون طرفش رو هم دید.
جیوه هم واسه خودش حکایتها داره، نه؟
مسافر