• وبلاگ : مسافر رؤياي زندگي
  • يادداشت : مسافر رؤياي زندگي (5)
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بابك 

    سلام.

    اي بابا مسافر:

    لعلي از كان مروت بر نيامد سالهاست

    تابش خورشيد و سعي باد و بارن را چه شد

    بدون كه:

    تكيه بر تقوي و دانش در طريقت كافريست

    راهرو گر صد هنر دارد توكل بايدش

    اين روزا اين شده كه:

    واعظان كاين جلوه در محراب و منبر مي كنند

    چون به خلوت مي روند آن كار ديگر مي كنند

    خوب مي دوني كه:

    كشتي شكستگانيم اي باد شرطه برخيز

    باشد كه باز بينيم ديدار آشنا را

    بپر، چون:

    دست از طلب ندارم تا كام من برآيد

    يا تن رسد زجانان يا جان ز تن برآيد

    تازشم:

    اي دل ار سيل فنا بنياد هستي بركند

    چون ترا نوح است كشتيبان زطوفان غم مخور

    مگه چي مي خواي:

    گلعذاري ز گلستان جهان ما را بس

    زين چمن سايه آن سرو روان ما را بس

    سفر كن و برو:

    ما آزموده ايم در اين شهر بخت خويش

    بيرون كشيد بايد از اين ورطه رخت خويش

    به خدا نگاه كن:

    هر چند پيرو و خسته و ناتوان شدم

    هر گه كه ياد روي تو كردم جوان شدم

    غصه نخور:

    فاش مي گويم و از گفته ي خود دلشادم

    بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

    يا علي.