• وبلاگ : مسافر رؤياي زندگي
  • يادداشت : كار آدما...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام بر مسافر کوچولو .... عکست رو توي جشنواره گذاشتم ... تو رو خدا ببخش اگه باعث شدم چشمات باروني بشه ... اسمت رو سبز نوشتم ولي وقتي روي اسمت لينک وبلاگت رو گذاشتم آبي شد .... اشکالي نداره که ؟ ... بيا ببين چه جمله اي گذاشتم رو ي عکست .... کرکر خنده س ! // شاد باشي و سراسر رنگين کمان // http://fereshtehaye-zamini.persianblog.com

    غصه نخور مسافر مهربون

    عوض ميشه دوره زمونه

    سلام

    بعله !

    اين روزا كار آدما قرآن رو واسه منفعت از بر كردنه


    اين روزا خداي آدما بته، بتي كه تو نظر از خدا مهمتره


    اما هنوز هم بعضي از اون صداهاي قشنگ مناجات هاي بنده هاش

    وقتي به گوش آدم ميرسه،اينقدر آرامش ميده كه....

    هميشه بعد از اين كه به مردم و كارهاشون و روزمرگي هاي مدرنيته و...فكر ميكنم و حسابي از خودم و دنياي اطرافم نا اميد و خسته ميشم

    ميرم يه جايي و توي يه موقعيتي كه يدونه از صداهاي قشنگ مناجات هاي يه بنده تنها شو كه فقط براي خودشه بشنوم

    اونوقت از خودم خجالت ميكشم كه چرا....

    كه چرا راجع به بنده هاش اينطور فكر كردم...

    نميدونم

    اما وقتي ميبينم كه ميگه بنده هاشو اينقدر دوست داره كه حتي بنده هاي گناهكار و بدش نميتونن تصور كنن كه چه علاقه اي به اون ها داره...

    به خودم ميگم:آخه بنده كوچولوي خدا!چطوري جرات ميكني بنده هاي دوست داشتنيش رو دست كم بگيري؟؟؟چطور....

    بعضي وقت ها هم فكر ميكنم كه خودم شدم شبان داستان موسي و شبان...

    و بعضي وقت ها سامري...

    يا....

    اما بعد صداي اذون مياد.......

    سرم به آسمان مي رسد

    بوي بهشت به مشامم مي رسد

    از خود بيخود ميشوم

    صدايي آشنا مرا مي خواند

    از گلدسته ها صداي گل مي آيد

    گام هاي عبورم تند تر مي شود

    هوايي لبريز از رسيدن در مسيري به خورشيد

    چشم هايم مي كاوند

    آسمان هاي دور را

    براي رسيدن به نزديك ترين لحظه شكفتن...

    در پناه حق